فاطر مرصوصین

نام یکی از سوره های قرآن + مرصوصین

فاطر مرصوصین

نام یکی از سوره های قرآن + مرصوصین

مشخصات بلاگ
فاطر مرصوصین
آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۰/۰۳
    ...

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است


خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 


بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

  • سما علیزاده



راز اول: با خدا ارتباط برقرار کنید

حداقل نیاز انسان به روح خدایی، مانند احتیاج نوزاد است به مادر. به همان میزان که جسم برای ادامه حیات به هوا و غذا نیازمند است، روح و باطن نیز به هدایت الهی و روح ربانی محتاج است. آرامش جان، زمینی حاصلخیز است که دانه های "خواست و نیاز" در آن به خوبی می روید، نیازهای به حق خود را در یاد خداوند که آرامش جان و قلب است، بکارید تا به خوبی تحقق یابند. خداوند همراه کسی است که او همراه خداوند باشد. با توجه به خداوند و خواندن نام های او، همراهی و پشتیبانی خدا را به سوی خود جلب کنید. انسان همان است که به آن توجه می کند، پس به خداوند توجه کنید تا الهی شوید! به خدا توکل کنید. هرچه ارتباط شما با خدا، "آن نیروی عظیم و خرد لایتناهی" بیشتر و بیشتر شود، آرامش و نشاط بیشتری را در خود تجربه می کنید و هر چه ارتباط شما با خدا محدودتر شود، ترس و اضطراب بیشتری بر شما چیره می شود. خداوند فرموده است: "اگر مرا یاری کنید، شما را یاری می کنم و قدم هایتان را استوار می گردانم." یار خدا بودن یعنی بر اساس قوانین الهی رفتار کردن، گناه نکردن، کمک به دیگران، نرنجاندن دیگران، احترام به والدین و غیره. "یار خدا بودن" در واقع همان "یاری کردن به خود" است.

راز دوم: مثبت فکر کنید

هر فکر، صورتی از انرژی است که در جهت نیکی یا بدی خود تولید می کنیم. با اندیشیدن به افکار بهشتی با نیروی بهشتی مرتبط می شویم، شادی را احساس می کنیم و آفتاب سرور را هر جا که رویم، می تابانیم. یاد بگیرید که احساس هایتان را از طریق افکار مثبت مهار کنید. به دقت افکارتان را زیر نظر بگیرید و هنگامی که یک فکر منفی هجوم می آورد، خودتان را وارسی و به جای آن یک فکر مثبت جایگزین کنید. ذهن مثبت، اوضاع مثبت را به خود جلب می کند. به خاطر داشته باشید که عالم، به نیات ما پاسخ می دهد. افکار و عقاید ما به صورت انرژی از وجودمان ساطع می شود و به جهان بیرون راه می یابد و محیط سعی می کند آنچه را که می خواهیم، به ما هدیه کند. راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود و دیگران همیشه بهترین ها را بخواهیم. چرا که حتی اگر در مورد دیگران نیت بد و منفی داشته باشیم، آثار مخرب آن گریبانگیر خودمان می شود. چه زیباست که بهترین نیات و آرزوها و افکار را برای خود و دیگران داشته باشیم تا به اوج آرامش و شادی برسیم.

راز سوم: قضاوت خود را به تأخیر بیندازید

در این جهان، هیچ حادثه ای برحسب تصادف نداریم و در همه وقایعی که روی می دهند، لطف و رحمت الهی نهفته است. تمام حوادث برای ما پیام هایی دارند که سبب تکامل روحمان می شوند. مثلاً شما می توانید پیام آن حادثه به ظاهر بد را بعد از گذشت مدت زمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید متوجه نشوید. زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی ادراک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند با هوش محدودمان، مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است. همچنین در ذهن الهی از دست دادنی ای وجود ندارد و اگر شما به ظاهر چیزی را از دست می دهید، معادل آن شیء و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء به عنوان وسیله ای برای تکامل و زیبایی روح شما هستند. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد. "ساقی هر چه ریزد از لطف اوست."

راز چهارم: بر آرامش درونی تمرکز کنید

در دل توفان هم، آرامش نهفته است. مهم نیست که در هر زمانی از روز چه اتفاق بیفتد. هرچه مسائل به نظر مشکل و پردردسر بیایند و هرچه قدر هم که بخواهیم کارهای زیادی را در آن واحد انجام دهیم، باید فقط به خلوتگاه درون خویشتن برگردیم و آرامش درونی پیدا کنیم. برای دسترسی به خلوتگاه درونی، چشم هایتان را ببندید و روشنایی آرام و ملایمی را درون خود تصور کنید. این فضا جایی است که ضربان قلب شما به فرمان شما آرام می تپد- به آن جا بروید. از دور دست، استاد معنوی تان از راه می رسد؛ در گوشتان زمزمه می کند: "هرجا می توانید خوبی کنید، در هرچه می توانید، به هرشکل که می توانید، هر وقت که می توانید، به همه اشخاصی که می توانید و تا زمانی که می توانید." نور سفیدی فضای دلتان را آرام می کند، سپس بر این آرامش حاصل شده تمرکز کنید.

راز پنجم: از آنچه هستید راضی باشید

بدن وسیله زندگی است نه جوهر آن. آن قدر که ما انسان ها با ظاهر جسمی خود مشخص می شویم، یک درخت با تنه اش مشخص نمی شود. تجربیات ما باید مثل شاخه های درخت به ما شکل بدهد، ولی این کار را نمی کند. فقط جوهره وجودمان است که با شرایطی محیطی از بین نمی رود، شکسته نمی شود و یا در معرض دید و بررسی دیگران قرار نمی گیرد. وجود داشتن، پرمعنا و پرمفهوم است: من وجود دارم، من هستم، من اینجا هستم، من در حال شدن هستم، تنها من هستم که زندگی ام را می سازم و... هر کدام از ما انسان ها در این دنیا مأموریت خاصی داریم. با کمک کردن به دیگران و مهرورزی به آنان، باعث تکامل روحمان می شویم. رسالت اصلی ما در این دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است و زندگی ما به منزله یک سفر است و هدف نیست. منظور از بیداری، فعال شدن در همه ابعاد وجود و همه زوایای زندگی است. مانند: بیداری روحی، بیداری جسمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... بیداری به زمان، مکان و خلاصه در یک کلام "بیداری الهی"!

راز ششم: به دستورات اخلاقی احترام بگذارید

از کنجکاوی کردن در زندگی دیگران دوری کنید. از خواندن نامه های شخصی و دفتر خاطرات محرمانه دیگران و گوش دادن به مکالمات خصوصی آن ها اجتناب کنید. بدون درزدن و اجازه گرفتن وارد هر مکانی نشوید. سعی در اثبات درستی نظرات و عقاید خود به دیگران نداشته باشید. تلاش نکنید که به زور، افکار و عقاید دیگران را تغییر دهید. زیرا در صورت رعایت نکردن این دستورات، آرامش خود را بر هم می زنید. به پدر و مادر خود نیکی کنید. با آنان با صدای بلند صحبت نکنید. "بتی. جی. ایدی" می گوید: "زمانی که شما به درگاه خداوند دعا می کنید، این دعاها به صورت شعاع های نورانی به طرف آسمان بالا می روند و فرشته ها برای اجابت آن به زمین می آیند. ولی در میان این شعاع های نورانی یکی از همه فوق العاده قطورتر و نورانی تر است و فرشتگان به محض مشاهده آن سریع به آن مورد رسیدگی می کنند. این پرتو قدرتمند و خیره کننده مربوط به دعای مادر در حق شما است. دعای مادر خالصانه ترین دعاهاست." چه زیباست به والدین خود از صمیم قلب احترام بگذارید و نیازهای آنان را تأمین کنید، زیرا که مهر و نیکی به آنان، سبب آرامش و نشاط در شما می شود.

راز هفتم: دید جدیدی پیدا کنید

پرهای دم طاووس رنگارنگ هستند و هنگامی که از زاویه ای خاص به آنها نگاه می کنید، درخشش و زیبایی بی نظیری دارند. خیلی از مسایل در زندگی، هنگامی ارزش خود را نشان می دهند که از زاویه درست دیده شوند؛ ولی نگرش های متشابه و کلیشه ای، دیدن این زیبایی ها را مشکل می سازد. اگر به هر مسأله ای از زاویه ای درست نگاه کنید، در آن چیزهای باشکوه و زیبایی خواهید دید. سعی کنید همه چیز و همه کس را با چشم های تازه ای ببینید که از طریق عادت، تیره و تار نشده اند. با این روش، شما می توانید ثروت های نامحدودی را کشف کنید. به خاطر داشته باشید که اگر از زاویه ای درست به تمام چیزها و اشخاص نگاه کنید، هر شخص یا هر شیء از طرف خالقتان برای شما ارمغان و پیام زیبایی به همراه خواهد داشت. فلورانس می گوید: "تمام انسان ها همچون حلقه های طلایی هستند در زنجیره خیر و صلاح من."

راز هشتم: صفت های مثبت خود را افزایش دهید

از غیبت، تهمت، قضاوت نسنجیده در مورد افراد یا حوادث، حسادت، کینه، دروغ، جر و بحث کردن با دیگران و خلاصه رنجاندن دیگران به شدت پرهیز کنید. زیرا با انجام دادن این گونه اعمال تراکمی از نیروهای منفی را به دور خودتان جمع می کنید، کسی که از این همه نیروهای منفی عذاب می کشد، خودتان هستید. زمانی که به دیگران خوبی و کمک می کنید، تجمعی از نیروهای مثبت به دور خودتان فراهم می آورید و این نیروهای مثبت باعث آرامش و شادی شما می شوند، هنگامی که وضو می گیرید، الکتریسیته های ساکن را به سطح بدن خود می آورید؛ آب نیز رسانا است و شما امواج آلفا (امواج آرامش بخش) تولید می کنید. با کشیدن مسح سر، این امواج را به کورتکس مغز انتقال می دهید و باعث می شوید که ناحیه شلوغ ذهن آرام گیرد. با مسح پا، انتقال امواج آلفا را در اندام های پایینی سرعت می بخشید. بیشترین منطقه ای که در روی کره زمین امواج آلفا دارد، کعبه است. زمانی که شما نماز می خوانید و در جهت خانه خدا قرار می گیرید و ۷ قسمت بدن شما با زمین تماس پیدا می کند، امواجی را دریافت می کنید که باعث آرامش شما می شوند. برای افزایش نیروهای مثبت خود می توانید در یک وان حمام، پر از آب و نمک، به مدت ۲۰ دقیقه قرار بگیرید. در بطری های رنگی آب خوراکی بریزید و به مدت ۲ ساعت در معرض نور شدید آفتاب قرار دهید؛ سپس آن ها را در یخچال بگذارید و در موقع لزوم بنوشید. بدون کفش و جوراب روی چمن راه بروید؛ زیرا طبیعت منبع انرژی نیروهای مثبت است.

راز نهم: حس ها را از همدیگر، جدا کنید

اغلب، ما به این مسأله توجه چندانی نداشته ایم که حواس پنجگانه خود را از یکدیگر تفکیک و آن ها را به صورت مجزا از یکدیگر حس کنیم. ذهنتان را برای بالا بردن آگاهی حسی پرورش دهید. امروز بر بینایی تمرکز کنید، فردا برمزه، روز بعد بر بویایی و ... مثلاً: زمانی که در حال دوش گرفتن در حمام هستید، قطرات آب را روی بدن خود احساس کنید و از این که باعث تمیزی و آرامش شما می شود، لذت ببرید. موقعی که در حال غذا خوردن هستید فقط بر طعم و مزه غذا تمرکز کنید. وقتی در حال ریختن چای در استکان هستید، به صدای ریزش آن گوش دهید. به این ترتیب، شروع به جدا کردن تجربیات حسی تان از یکدیگر کنید و از بابت هر کدام لذت ببرید.

راز دهم: وسایل اضافی را از محیط زندگی تان خارج سازید

اشیاء درون خانه تان را لمس کنید و از خودتان بپرسید آیا به این وسایل احتیاج دارم؟ کتاب ها را از درون قفسه بیرون بیاورید و ببینید آیا دوباره قصد خواندن این کتاب ها را دارید. هر شیء یادگاری را بررسی کنید و از خودتان بپرسید آیا هنوز لحظه ای را که این شیء به یادم می آورد، برایم مهم و با ارزش هستند؟ لباسهایتان را باز کنید و توجه کنید که آیا به تمام این لباس ها احتیاج دارید و از آخرین باری که آنها را پوشیده اید چه قدر زمان می گذرد و آیا دوباره تصمیم به پوشیدن آنها دارید؟ بعد از این بررسی کاملی که به عمل می آورید تمام وسایل و لباس های اضافی تان را یا به دیگران ببخشید و یا آنها را حراج کنید. زیرا که هر شیء انرژی خودش را دارد و اگر به کار نرود در خانه به آب راکد تبدیل می شود. همچنین جای مناسبی برای جوندگان و پشه ها می گردند. پس باید مراقب باشید و بگذارید انرژی آزادانه جریان یابد و آب جاری گردد. اگر کهنه ها را نگه دارید، تازه ها جایی برای تجلی خویش نمی یابد. پس برای چرخش انرژی و پیشرفت در زندگی تان وسایلی را که مورد احتیاج تان نیست از محیط خارج سازید.
  • سما علیزاده

 

این مقاله تقدیم می شود به بخشی از زنان جامعه خودمان، که بی حجاب هستند و آن را حقی برای خویش می دانند،وبه آن اسم آزادی وحقوق شخصی می دهند؛ البته با احترام به کسانی که حجاب را بر خود وظیفه ای می دانند از طرف خداوند بزرگ و مهربان، و کسب اجازه از آنها که سلیقه شخصی شان، شده است خواست خدای مهربان... 

با تیپ زنان بی حجاب که برخورد کرده باشید، و یا با آقایان محترمشان که در مورد نوع اخلاقیاتشان در قبال ناموسشان آن اخلاق را دارند، خواهید فهمید که این نوع بنی بشر حرفش این است که : شما به سلیقه انسان ها چه کار دارید؟ آیا زن نمی تواند کوچکترین حقی داشته باشد در انتخاب نوع لباس و نوع آرایشش ؟ و البته هر کس با این نوع نظرات آنها مخالف باشد، و سعی در بیشتر پوشیدگی دختران و زنان جامعه کند، دیکتاتور،خشک مقدس،اُمُل وعقب افتاده لقب میگیرد !!!

در قران کریم آیه 36 سوره احزاب اینگونه آمده است که:
" وهیچ مرد و زن مومنی را نرسد، که چون خدا و رسولش به کاری فرمان دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد، و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند، دچار گمراهی آشکاری گردیده است."

می دانید یعنی چه ؟ یعنی اینکه وقتی در قران به عنوان مثال در آیه 59 سوره احزاب میفرماید :
" ای پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مومنان بگو پوشش های خود را بر خود بپیچند، این برای آنکه به عفیف بودن شناخته شوند، و مورد تعرض قرار نگیرند، بهتر است و خداوند آمرزنده مهربان است."

و یا در سوره نور آیه 31 می فرماید:
" به زنان مومن بگو .... ، دامان خویش را حفظ کنند و ...زینتهای خویش را آشکار نسازند، و باید روسری های خویش را بر سینه های خویش فرو بیندازند، و زینت و آرایش خویش را آشکار نسازند.... "

یعنی اینکه اینجا دیگر هر کاری دلت خواست نمی توانی انجام دهی و باید به خاطر واقعیت های نهفته و آشکار و منفعت هایی که این فرمان ها دارند به آنها عمل کنی...

 


تو با این پوشش بدن نما و آرایش جلف فقط حیوانیت و جنسیت خویش را به نمایش نمی گذاری، بلکه باعث به حیوانیت کشیدن اجتماعی که در آن زندگی می کنی هم، می شوی؛ نمی توانی بگویی سلیقه ام این است، اینجا بحث خود خواهی و دل بخواهی در میان نیست، در غرب هم سلیقه های انسانی به این نتیجه رسیده است که زنان لخت و عریان و با هر نوع پوششی که خواستند در جامعه حاضر شوند، و می بینید عاقبت این حیوانات انسان نما را، که آمار قتل و تجاوز و جنایتش با محوریت فساد زنان و دخترانش به هر چند ثانیه یکی رسیده است...!
یعنی سلیقه شما هر چه عوض می شود و هر چه از خدا جدا می شود، جامعه رنگش تغییر می کند، و به سوی سیاهی می رود...
این نوع بنی بشر معتقد است، خدا زیبایی داده است، یعنی باید از آن به نحو احسنت استفاده کرد و باید آن را به نمایش گذاشت، وگرنه چه دلیلی داشت که خدا زن را اینقدر جذاب و زیبا خلق کرده است ؟
 
و من نمی دانم کدام خدا و در کدام نوشته و کتاب به شما اجازه داده است اینگونه از زیبایی خود، برای به لجن کشیدن روحیه قوای محرکه اجتماع استفاده کنید ؟
لابد خدای شما (بلانسبت خدای لاشریک له ) نیز مانند شما کم شعور است که نمی داند استفاده ابزاری از زیبایی و نشان دادن آن هر طور که هر کس بخواهد، باعث چه نتایج تلخ و دنباله داری در جامعه می شود، و عجب خدای نوبر و جالبی باید باشد خدای شما...!
خدای ما در قرآنش فرموده است، که حجابتان را به خودتان نزدیکتر کنید، و خود را بهتر بپوشانید و باز گفته است که جلوی چه کسانی فقط حق آزادانه پوشیدن، آن هم تا حد خودش را دارید...
خدای ما همان طور که زیبایی را برای زنان خواسته است، با محدود کردن نوع نشان دادن آن زیبایی و جلوه گری نکردن آن برای جامعه؛ آزادگی و آزادی از هوای نفس و شیطان را برای مردان و جوانان جامعه نیز خواسته است.
حال به بهانه نشان دادن مثلاً زیبایی خدا دادیت، و به بهانه آزادی، لباسی که شیطان صفتان بی خدا برای تو دوخته اند را با افتخار به تن می کنی که همه بفهمند قیمت تو و همه وجودت فقط برای لحظه ای رفع شهوت است و لاغیر...
و تو همین هستی، یک موجودی که فقط برای موارد خاص مورد استفاده قرار می گیرد، و در هیچ کجا غیر از آنجا که به خاطر زیبائیت می شود تو را مورد بهره کشی قرار داد به درد نمی خوری، مگر نه اینکه اگر حجاب داشتی و خود را می پوشیدی سر کار راهت نمی دادند و تو را به عنوان منشی و فروشنده استخدام نمی کردند، می دانی چرا؟ چون مورد استفاده توی بی حجاب برای چیز دیگری است، نه برای ارزش انسانیتت...
شده ای دستگاه مولد پول برای صاحب کار بی غیرتت...

بهترین گزینه برای بازاریابی و جذب سرمایه و سرمایه دار...

شده ای بهترین گزینه برای فروش بیشتر یک فروشگاه لوکس !!! تا همه مشتریانی که به فروشگاه محل کارت سر می زنند، نه برای کیفیت جنسی که به آنها عرضه می کنید، بلکه برای لحظه ای دیدن تو و صحبت کردن و متلک انداختن به تو، کمی هم خرید کنند، و تو هم خوشحال باشی که در جامعه حضوری فعال داری...، واقعاً عجب فعالیت به درد بخوری!!!
و یا شده ای زنگ تفرح گروهی از جوانان بوالهوس، که برای تفریح و شاد شدن و شارژ شدن روحیه اشان !!! سری هم به کوچه و خیابان و مغازه ها می زنند تا تو و امثال تو بشوید خوراک چشمان گرد شده از تعجب، در دیدن جمال و زیباییت ...!

 
کمی تعقل در نوع رفتار و حجاب و پوشش و تیپتان، هیچ عوارضی ندارد؛ باور کنید، و از تیپ روشنفکری مزخرف غربی بیرون بیایید، تا بفهمید گاهی می شود اشتباهی به راهی نرفت که عاقبتش نابودی همه چیز است...

حرف آخرم این است:

نکند کاربری شما به خاطر هیبت و تیپتان با مترسک دم جالیز یکی باشد ؟
یکی فراری می دهد و یکی جذب می کند، و در هر دو به این واسطه،  منافع گروهی تامین می شود...

 

<<<<
  • سما علیزاده

تصویر کدام شهید بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است

حمید داودآبادی در خاطره خود می‌گوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم
حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطره‌ای از دیدارش با رهبر انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را می‌خوانید:

اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.

مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.

از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.

شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...

هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.

از بقیه بگذریم.

همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.

آقا در بین صحبت هایش فرمود:

«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»

وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.

دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:

«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»

سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»

که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.

کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.

آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.

عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:

«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.»

ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.

چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...

به آقا گفتم:

«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.»

آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:

« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»

با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:

« الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله »

دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.


دیدن این مطلب باعث شد تا این خاطره آقا را درباره شهید را ذکر کنم.

مزار این شهید کجاست؟

چندی پیش در یکی از خبرگزاری‌ها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث گردید این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.

هادی ثنایی‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.

ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... .

روحمان با یادش شاد با ذکر یک صلوات

<
  • سما علیزاده



 


اگر نتوانیم به یکباره اقلیم عشق را فتح کنیم :

 

قدمی در نردبان خلاقیت نیز غنیمت است.

 

وقتی از حفره تاریک واقعیت سر  برآوردی ،

 

میتوانی بوسه گرم خدا را تجربه کنی.

 


 

 

احساس خوب داشتن نسبت به همه چیزی میتواند زندگی را متحول و شیرین کند.

 

یک لحظه چشمانت را ببند، و با جاروی فرضی ، دیوار مجازیی را که بین تو و هر چیز دیگر 

بنا شده است را، با آن پاک کن .

اگر کردی،

متوجه حس خوش و شیرینی در مرکز قلبت میشوی. خدا همین احساس قشنگی است که آنرا

تجربه میکنی.

 

  • سما علیزاده


خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

=============

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری ...

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

=============

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری ...

 



  • سما علیزاده


به گیله مرد گفتم : یه چیزی برام خیلی عجیبه !

کتابش رو به کناری گذشت و با تبسم گفت: و اون چیه که اینقدرعجیبه ؟!

گفتم : یه سری حکایتهای عجیب ؛ مثلن یکی داشته تو بیابون خدا میرفته یه سگ تشنه رو میبینه و میره داخل یک چاه و به سگه آب میده ، بهش بشارت میدن که با اینکارت بهشتی شدی ... یا حکایتهای مشابه اون که طرف با یه کار به ظاهر ساده میره بهشت ... 

گیله مرد جواب داد : دوست من، خداوند دنبال یک بهانه ست برای اینکه دست آدم رو بگیره و ببره بهشت. و این از خداوند بخشنده و مهربان عجیب نیست. ولی افسوس از این بشر که دست و پایی نمیزنه که حتی یه بهانه جور کنه .

گفتم گیله مرد این چه حرفیه که میزنی ، بهشت رو به بها میدن نه به بهانه !

گفت: اگر به بها باشه که هیچکدوم از ما قادر به پرداخت چنین بهایی نیستیم و طاعتی که مستوجب رضوان و جنت خداوند باشه تو چنته مون نداریم. ومطمئن باش اگر دستمون رو نگیرند پس بدا به حالمون ...

گفتم پس ...

گفت بله ، به حقیقت خوب خدایی داریم ... خدایی که روزیش رو میخوریم ولی اطاعت غیر خدا میکنیم و با این حال باز هم به ما مهلت میده تا بطرفش برگردیم و در مجازاتمون تعجیل نمی کنه ...

با این حرفش در یک لحظه دلم از شادمانی پر شد . بله؛ در دلم خدایی رو داشتم که بیشتر از اینکه ازش بترسم ، عاشقش شده بودم .

و در این لحظه صدای اذان فضا رو معطر کرد، صدای زیبایی که بسوی معشوق فرا میخوند ...

الله اکبر ...  الله اکبر

جملات زیبا گیله مرد

  • سما علیزاده


گیله مرد میگفت : نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند ؛

نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ...

مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم ...

شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست ...

هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت ...

و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست ...

 

جملات زیبا گیله مرد

 

از روی اعتراض به گیله مرد میگم : ما حتی وقتی میخوایم خدا رو هم صدا کنیم میگیم خدای من !

بنظرت این خودخواهی نیست ؟ و مگه خدای من و خدای تو داره که میگیم خدای من !

گیله مرد تبسمی کرد و دستی بر روی شونه ام گذاشت و گفت : البته که در یگانگی خدا شکی نیست ، ولی وقتی با خدا صحبت میکنی ، چنان مهربانانه به حرفهات گوش میده که انگار فقط همین یک بنده رو داره و عشق هم احساسیه که منتقل میشه !

منبع یکـ گیله مرد

جملات زیبا گیله مرد


 


 

  • سما علیزاده


فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
 
 
 
 
برخی پلها معلوم نیست که به کجا منتهی می‌شوند، اما نوری در انتهای آن پل پیداست. یاد زندگی‌ام می‌افتم!
نمی‌دانم که زندگی را چگونه و کجا به پایان خواهم برد؟اما نور امید در برابر دیدگاه و درون دلم جاری‌است.
نوری که می‌دانم نسبتی با خدا دارد.

برخی پلها این‌سویشان تاریکی است و آن‌سویشان نور. یاد کفشهایم می‌افتم که باید بپوشم و راه بیافتم رو به
آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.

برخی پلها آرامند!
برای درک عظمت هستی سکوت لازم است ... ندای هستی را در هیاهوی زندگی‌ام گم نکنم.

برخی پلها غرق در رنگ هستند!
یادم می‌آید که ای کاش من هم رنگ می‌گرفتم.
هر چیزی با رنگ خودش زیباتر است و انسان با رنگ خدا!

برخی پلها، پای در آب رودخانه دارند. یادم می‌آید برای آنچه در گذشته اتفاق افتاده است فقط گریه نکنم، بلکه از
آن گذر کنم . پایاهام را بر اشکهایک بگذارم و بگذرم.

برخی پلها را می‌بینم که غرق در نورند.
به ذهنم می‌آید که مقصد همه چیز نیست، گاهی راهی که می‌رویم نیز مهم است.
در راه فقط به رسیدن نیاندیشیم، از راه رفتن هم لذت ببریم.
چشم دوختن به رسیدن، ما را از لذت رفتن بازندارد.

بعضی پلهای طولانی را که می‌بینم، به ذهنم خطور می‌کند که برای عبور به سوی آینده‌ای بهتر باید سال‌ها در
راه بود، اما همین راه است که آدمی را می‌سازد.

بعضی پلها محزون هستند.

درس می‌گیرم که حزن جزئی از زندگی است. کدام زندگی است که سهمی از حزن در آن نباشد. اما حزن
خانه‌ی آدمی نیست. حزن پلی است به سوی آینده‌ای شادتر.

برخی پلها چشم نوازند، اما جایی برای ایستادن و ماندن و تماشا کردن ندارند.
این پلها می‌گویند: ‌بگذارید و بگذرید. چشم بیاندازید و دل مبازید.

زندگی مانند یک پل، جای ماندن نیست. محل رفتن و رفتن و رسیدن است.
ما برای ماندن خلق نشده‌ایم، برای . . . 
بعضی پلها نه معروفند و نه مجلل، اما به درد بخورند.
درسی که می‌دهند این است:
 
در گمنامی و سادگی هم می‌توان کارآمد بود، برای به درد بخور بودن نیازی به های و هوی نیست!
 
  • سما علیزاده


خانه دوست کجاست؟؟

تیتر امروز هر روزنامه ای این است خانه دوست کجاست؟؟

همه در تکاپوی پیدا کردن خانه یار خود به سراغ دفتر شعرسهراب وفریدون میروند.

 بارها و بارها کتاب شعر سهراب ورق میخورد ولی همه در انتهای کوچه ی بن بست میمانند.

کتاب شهر مشیری باز میشود، بوی دوستی پخش میشود.

باز عطرگل قاصدک در هوا میپیچد .

 اما ان خانه قدیمی که بر درش گل دوستی نصب شده است پیدا نمیشود.

 ان خانه تنها در خاطرات باقی میماند.

جایزه این سوال، ملیونیست چه کسی میداند خانه دوست کجاست؟؟ 

 من میدانم..............

من میدانم که خانه دوست کجاست؟؟

 ان جایی است که پر از عطر گل یاس و میخک است .

ان جایی است که بوی دفتر کهنه ی خاطرات کودکی میدهد .

 صدای قهقهه ی محبت در فضا پیچیده است و من میتوانم ردپای عشق را در آنجا ببینم.

خانه ی دوست آنجاست. . .

کوچه های باریک که هر لحظه می توان صدای جیرینگ جیرینگ دوچرخه ها را شنید .

خانه ی دوست آنجایی است که زیر انوار طلایی خورشید رنگ دگر پیدا میکند

و با وزش هر نسیم دوستان در خانه دوست جمع میشوند .

 خانه ی دوست آنجاست

گمان نیکو داشتن به خداوند این است که امید به هیچ کس جز او نداشته باشیم و از هیچ چیز جز گناهمان نترسیم

(امام صادق  ع)

  • سما علیزاده