دفتر تلفن خدا
الو سلام اونجا منزل خداست؟ خداجون هزاربار دلم شمارهتون و گرفته اما چرا صداتون و نتونستم بشنوم؟ خداجون مگه میشه تلفنت و جواب ندی؟ پیربابای مهربونم؛ صدام و میشنوه و با تبسم میگه: فرزندم میدونی الان تو این ماه؛ مهمان خدا هستی؟! میتونی صدای خدا رو بشنوی اما خُب شرط داره! با اشتیاق میگم چه شرطی؟ هر چی باشه انجام میدم میگه اول دل و نیتت و پاک کن و قلبت و صیقل بده بعد با بندههای خدا؛ خوب تا کن و باهاشون مهربون باش تا میتونی دست نیازمندی رو بگیر و دل دردمندی رو شاد کن خلاصه این که با خودت و خدای خودت روراست باش... به پیربابا قول میدم که شرط و به جا بیارم اما پیربابا بهم میگه صبر کن فرزندم!؟! یادت رفت دفتر تلفنت و ببری... یه کتاب بهم میده و میگه این هم راهنمای تلفنت با سی تا خط تماس...!!! با هرکدوم تماس بگیری مطمئن باش خدا باهات حرف میزنه با حرفای پیربابا؛ تمام وجودم غرق خواستن شده و اشتیاق با دست لرزون و دلی لرزونتر کتابچه تماس و میگیرم وقتی که اولین شماره تماس و میگیرم تموم وجودم میشه طنین صدایی که میگه: الو سلام اونجا منزل خداست؟ |
اعیاد گذشته نیز تبریک
نمیدونم منو یادتونه یا نه ولی ما همیشه یاد شما هستیم
به رفیق گلمون(مامان امیرعلی) هم سلام برسونید
یک نفر همره باد ...
آن یکی همسفر شعر و شمیم...
یک نفر خسته از این دغدغه ها ،
آن یکی منتظر بوی نسیم...
همه هستیم در این شهر شلوغ،
این کفایت که همه یاد همیم...!!!
البته خط آخرو قبول ندارم خیلی.... باید یاد هم بندازیم که یاد هم هستیم:)))