فاطر مرصوصین

نام یکی از سوره های قرآن + مرصوصین

فاطر مرصوصین

نام یکی از سوره های قرآن + مرصوصین

مشخصات بلاگ
فاطر مرصوصین
آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۰/۰۳
    ...

۳۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است




صلوات


خواص صلوات فرستادن 

صلوات نشانه محبت به حبیب خداست .

صلوات باعث تقرب به خدا و رسول خدا می‌شود .

صلوات موجب شفاعت است .

با صلوات حاجات برآورده می‌شود .

صلوات باعث آمرزش گناهان می‌شود .

صلوات موجب عافیت و شفای امراض می‌شود .

صلوات حافظه را تقویت می‌کند .

صلوات موجب توانگری است .

صلوات موجب روشنایی قبر و قیامت است .

صلوات باعث تشریف فرمایی پیامبر به موقع مرگ است .

صلوات نور صراط است .

صلوات باعث نجات از آتش جهنم و داخل شدن در بهشت است .

 

  • سما علیزاده

خداوند به حضرت آدم فرمود من بزودی همه نیکیها را برای تو در چهار چیز جمع خواهم کرد

حضرت آدم گفت :خداوندا آن چهار چیز کدامند؟

خداوند فرمود

یکی از آنها مربوط به من است

دومی مربوط به خود توست

سومی مربوط به من وتوست

چهارمی مربوط به تو ومردم است

آدم گفت: خدایا آنها را برایم توضیح بده تا بدانم

خداوند متعال فرمود: آنچه که مربوط به من میباشد اینست که

اول :به من عبادت کنی وچیزی رابرایم شریک قرارندهی

دوم :آنچه مربوط به توست این است که من پاداش هرعمل نیک تورابیش از میزان استحقاقش میدهم

سوم آنکه مربوط به من وتو میباشد اینکه تو دعا کنی ومنهم اجابت نمایم

چهارم : آنکه میان تو ومردم است اینکه نسبت به مردم همان رفتاری را داشته باشی که میخواهی دیگران درباره تو داشته باشند

  • سما علیزاده
آدم مغرور مثل کسی است....
  • سما علیزاده

التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است


@@@

لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود
فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضایت همه را به دست آورد

  • سما علیزاده

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود،
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود،
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر،
مهربانی حاکم کل مناطق می شود

  • سما علیزاده

پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.
پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. "برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!

  • سما علیزاده

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..

  • سما علیزاده

شب آرزوها

خدایا مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی و من فکر می کردم تنها هستم
به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی آمدم ؛ مرا ببخش
به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن
 به بدترین ها ناامیدت کردم
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود ؛ مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد
و پرنده ی روح من پرواز نمی کرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد
مرا ببخش ؛ به خاطر تمام گله هایم مرا ببخش
خدایا مرا ببخش   www.ma3ta.com


منبع: ازیه دوست
  • سما علیزاده

کریم خان زند و مرد درویش :

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد.

چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد.

کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.

خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست

نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.

پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت:

نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست

که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

  • سما علیزاده
  • سما علیزاده